تقدیم به هم اتاقی عزیزم "وروجک "
غم آبادی به نام زندگانی ساختم بی تو
ز بیم شام تنهایی ، به غم پرداختم بی تو
*
به زیر ران ما اسب جوانی بود و شادی ها
رمیدی از من و تنهای تنها ، تاختــم بی تو
*
"عزیزت" خواستم تا " یوسف کنعان " من باشی
ز جان بگذشتم و خود را به چاه انداختم بی تو
*
پس از آن دوستـــی ها ، عاشقـی ها،آشنایی ها
برای خود در این غمخـانه ، زندان ساختم بی نو
*
چنان در خویش می گریم که مژگان هم نمی داند
به لبهایت قســــم ، لبخنــــد را نشناختـــم بی تو
*
میان پاکبــــــازان سرفرازم ، زانکه این هستی
قماری بود و یکسر " هستی ام " را باختم بی تو !
" مهدی سهیلی "
دیر گاهیست که تنها شده ام
قصه غربت صحرا شده ام
وسعت درد فقط سهم من است
بازهم قسمت غم ها شده امدگر آیینه ز من بی خبر است
که اسیر شب یلدا شده اممن که بی تاب شقایق بودم
همدم سردی یخ ها شده ام
کاش چشمان مرا خاک کنید
تا نبینم که چه تنها شده ام
نشاط انگیز و ماتم زایی ای عشق
عجب رسواگر و رسوایی ای عشق
اگر چنگ تو با جانی ستیزد
چنان افتد که هرگز بر نخیزد
ترا یک فن نباشد ذوفنونی
بلای عقل و مبنای جنونی
تولیلی را زخوبی طاق کردی
گل گلخانه ی آفاق کردی
اگر بر او نمک دادی تو دادی
بدو خوی ملک دادی تو دادی
لبش گلرنگ اگر کردی تو کردی
دلش را سنگ اگر کردی تو کردی
به از لیلی فراوان بود در شهر
به نیروی تو شد جانانه ی دهر
تو مجنون را به شهر افسانه کردی
ز هجران زنی دیوانه کردی
تو او را ناله و اندوه دادی
ز محنت سر به دشت و کوه دادی
چه دلهایی ز تو دریای خون است
چه سرها کز تو صحرای جنون است
به شیرین دلستانی یاد دادی
و زآن فرهاد را بر باد دادی
سر و جان و دلش جای جنون است
گران کوهی ز عشقش بیستون است
ز شیرین تلخ کردی کام فرهاد
بلند آوازه کردی نام فرهاد
یکی را بر مراد دل رسانی
یکی را در غم و حسرت نشانی
یکی را همچو مشعل بر فروزی
میان شعله ها جانش بسوزی
خوشا آنکس که جانش از تو سوزد
چو شمعی پای تا سر بر فروزد
خوشا عشق و خوشا ناکامی عشق
خوشا رسوایی و بد نامی عشق
خوشا بر جان من هر شام و هر روز
همه درد و همه داغ و همه سوز
خوشا عاشق شدن اما جدایی
خوشا عشق و نوای بی نوایی
خوشا در سوز عشقی سوختن ها
میان شعله اش افروختن ها
چو عاشق از نگارش کام گیرد
چراغ آرزوهایش بمیرد
اگر میداد لیلی کام مجنون
کجا افسانه میشد نام مجنون؟
هزاران دل به حسرت خون شد از عشق
یکی در این میان مجنون شد از عشق
در این آتش هر آنکس بیشتر سوخت
چراغش در جهان روشن تر افروخت
نوای عاشقان در بی نواییست
دوام عاشقی ها در جداییست
مهدی سهیلی
شرمنده احساس کردم شعرام قشنگ نیستن از این به بعد سعی میکنم شعرایی رو از شاعرای دیگه که به نظرم قشنگ میان رو بزنم
رسم زمونه : تو چشم میذاری من قایم میشم .........اما تو یکی دیگه رو پیدا میکنی
دل من آتشی دارد به جانش
تنم خون می چکد از استخوانش
و چشمانم پر است از خواهشی که
نمی آید دهانم بر زبانش
دل ِ من نرده بان می بندد از عشق
و پل می سازد اندر لامکانش
تن ِ تو شبنمی نازک تر از گل
که بالا می رود از نرده بانش
چکیده بر دلم هر شبنم تو
و خامش می شود آتش به آبش
تو پایین میروی از پیچک عشق
و تنها میشود دل در خیالش
دلِ من می شود یک قطره ی اشک
که با خون می چکد از دیدگانش
و می گوید به دیدارش بیایی
به چشمانی که کردی ناتوانش
نمی بیند تو را با چشم ِ تاریک
بیا آهسته یک ساعت به خوابش!
ستاره
سروده شده در 26/05/1386
سکوتی خلوتم را
دم به دم لبریز می خواهد
صدای حرف هایم را
کجا؟!
تا کی ؟!
بخوابانم !
دلم
تندیس اشکم را شکست و
گریه ام
کم شد
نمی دانم
کجا ؟!
تا کی ؟!
من این غم را
بپوشانم !
صدایی نیست
حرفی نیست
اتاقی خلوت و راکد
در و دیوار چون زندان
هوایی سرد و
یخبندان
ولی
باران و برفی نیست !
نوشتم روی دیوارش
هزاران حرف خط خورده
شمارش می کنم آن را
چه بی احساس و افسرده
مدادم را شکستم تا بماند
آخرین شعرم
تن دیوار غم دارد
از این رو زار می گریم
نمی دانم کجا ؟!
تا کی ؟!
من و دیوار
تنهاییم
سکوتی مبهم است اینجا
من و دیوار
می خوانیم !
ستاره
سروده شده در 02/12/1385
میزنم هر دم میان اشک و آه
پرسه در خم خانه ای از اشتباه
می شوم با قطره های آب غم
جاری از چشمان ابر بی گناه
برگه های دفترم را دم به دم
می زنم خط با سر انگشت نگاه
برگه هایی روی آن حک با مداد ؛
مانده ام بر سقف شب بی سر پناه
می شوم با هر ستاره نیمه شب
راهی یک جرعه از سیلاب ماه
ناامید و خسته از تسخیر آن
می کشم با ساز کهنه عکس آه
ساز غم با نغمه هایی از شکست
توی دستان رفیقی نیمه راه
این منم تنها کنارم بوم و رنگ
زیر پایم سبز با دست گیاه !
ستاره
سروده شده در 02/10/1385
امشب از شوق تو حتی به چشام خواب نمی یاد
دلم از خدا به جز تو ، دیگه چیزی نمی خواد
هر چی حرفه توی قلبم می شه یه شعر جدید
من نمی کنم تامل به خدا خودش می یاد !
ستاره
سروده شده در 8./11/86
خدا جون !
چقدر احساس غریبی می کنم
من رو با خودت آشنا کن تا جز تو به کسی احساس نیاز نکنم
و توی تنهایی
تنهاترین کس و همه کسم باش تا احساس کنم
به هر چی می خواستم رسیده ام !
بنده ی کوچکت
ستاره
رفتم ز پی ات در همه دنیا تو نبودی
از شهر گرفتم ره صحرا تو نبـــودی
*
دنبال تو گشتــم چه بسا باغ جهان را
گل بود ولی در بر گل ها تو نبـودی
*
یک شب همه شب دیده من سوی فلک بود
من بودم و مه بود و ثـــریا ، تو نبـــــودی
*
با عشق تو پروانه شدم بر سر گل ها
ماهی شدم و در دل دریا تو نبودی
*
در شهر خیالم چه بسا گشتم و گشتـــم
حوبان همه بودند در آنجا ، تو نبودی
*
یک شب اگرم بود سری بر سر بالین
در آینه روشن رویا تو نبــــــــودی
*
چون دور جوانیت گذشت آمدی از در
ای وای تو بودی برم ، اما " تو " نبودی
...
من یا تو؟
سکه دوستی!
بیهوده!
یاد
بهار!
ذهن پنجره!
!
تیغ زمانه!
!!!
!
بی صدا
سر در گریبان!
از جنس خودم!
فصل کشتار!
[همه عناوین(324)][عناوین آرشیوشده]