گفتم : تو شـیرین منی. گفتی : تو فرهـادی مگر؟
گفتم : خرابت می شـوم. گفتی : تو آبـادی مگـر؟
گفتم : ندادی دل به من. گفتی : تو جان دادی مگر؟
گفتم : ز کـویت مـی روم. گفتی :تو آزادی مگـر؟
گفتم : فراموشم مکن. گفتی : تو در یادی مگر؟
-------------
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغــی ز قفـس پریده باشد
پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند
چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد
من از آن یکی گـزیدم که بجـز یکـی ندیدم
که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد
عجب از حبیـبم آید که ملول می نماید
نکند که از رقیبان سـخنی شـنیده باشد
اگر از کسی رسیده است به ما بدی بماند
به کسی مبـاد از ما که بدی رسـیده باشد.
(( صادق سرمد ))
--------------
می خواهم با کسی رهسپار شوم که دوستش می دارم
نمی خواهم بهای این همراهی را با حساب و کتاب بسنجَم
یا در اندیشه خوب و بَدَش باشم.
نمی خواهم بدانم دوستم می دارد یا نه.
می خواهم بروم با آنکه دوستش می دارم.
((برتولت برشت))
------------------
من
پری گوچک غمگینی را
میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نیلبک چوبین
مینوازد آرام، آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه میمیرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد.
((فروغ فرخزاد))
بر او ببخشایید
بر او که گاهگاه
پیوند دردناک وجودش را
با آبهای راکد
و حفره های خالی از یاد می برد
و ابلهانه می پندارد
که حق زیستن دارد
بر او ببخشایید
بر خشم بی تفاوت یک تصویر
که آرزوی دور دست تحرک
در دیدگان کاغذیش آب می شود
بر او ببخشایید
بر او که در سراسر تابوتش
جریان سرخ ماه گذر دارد
و عطرهای منقلب شب
خواب هزار ساله ی اندامش را
آشفته می کنند
بر او ببخشایید
بر او که از درون متلاشیست
اما هنوز پوست چشمانش از تصور ذرات نور می سوزد
و گیسوان بیهده اش
نو مید وار از نفوذ نفس های عشق می لرزد
ای ساکنان سرزمین ساده ی خوشبختی
ای همدمان پنجره های گشوده در باران
بر او ببخشایید
بر او ببخشایید
زیرا که مسحور است
زیرا که ریشه های هستی بارآور شما
در خاک های غربت او نقب می زنند
و قلب زود باور او را
با ضربه های موذی حسرت
در کنج سینه اش متورم می سازند
فروغ فرخ زاد
عاقبت خط جاده پایان یافت
من رسیدم ز ره غبارآلود
نگهم پیشتر زمن می تاخت
یه شو که خوسیدُم خواِت ندیدُم
تو بیداری ؛ روز و شو اِت ندیدُم
می گوفتی پاکی و صاف مثِ چشمهَ
تُ کی چشمهَ شودی اواِت ندیدُم ؟!
ستاره
سروده شده در 1387.01.16
یادش به خیر آن نیمکت ، آن آرزوها
باران ِ آرام و کمی خیسیده موها ،
آن چشم های خواهش آلود ِجوانی
گفتی به من با من بمان تا می توانی
آن دستهای سرد ولرزان و زمستان ،
طفلان شب خوابیده از ترس دبستان
هر جزره فرشی روی خاک ِ نیمکت بود
دنیا هم آن شبها خوش و شیرین صفت بود
من در کنارت بودم و نزدیک بودیم
یک نامه با خطِّ خوش ِ تبریک بودیم
یادش به خیر آن نیمکت ، آن عهد و پیمان
از شوق ِ دنیا می چکید از ابر باران!
ما بی کلک بودیم با شاخ ِ درختان ،
یادش به خیر شام ِ سپید ِ نیک بختان
آب و هوایی سرد و ماها ؛ گرم بودیم
لبریز ی احساس ِ قشنگِ شرم بودیم
بی چتر در زیرِ محبت خیس بودیم
اشک ِ بلور ِ روشنِ تندیس بودیم
یادش به خیر آنجا خدا نزدیکتر بود
سرها برای هر بلایش بی سپر بود
.............
یادش به خیری گفتم و آخر رسیدیم
این روزها زندانی دست ِ نسیبیم
یادش به خیر ، باید گذشت و زندگی کرد
دنیا هم آن شبها فقط ارزندگی کرد!
ستاره
سروده شده در خرداد ماه 87
روزی بنده ای از خداوند پرسید :
خدایا تو که گفته ای همیشه یاری ات خواهم کرد. چگونه این کار را انجام می دهی؟
خدا در جواب فرمود:
من بر تو فرشته ای گمارده ام که مدام از تو مراقبت میکند و مستمر بر تو مهر می ورزد
نام آن فرشته مادر است و پاک ترین آنها حضرت فاطمه (س) می باشد.
روز مادر به تمام مادرای خوب و مهربون مبارک
تو می رسی و غمی پنهان همیشه پشت سرت جاری
همیشه طرح قدم هایت شبیه روز عزاداری
تو می نشینی و بین ما نشسته پیکر مغمومی
غریب وخسته و خاک آلود؛ به فکر چاره ناچاری
شبیه جنگل انبوهی که گر گرفته از اندوهِ -
هجوم لشکر چنگیزی... گواهت این غم تاتاری
بیا و گریه نکن در خود که شانه های زمین خیسند
مرا تحمل باران نیست؛ تو را شهامت خودداری
همین که چشم خدا باز است به روی هرچه که پیش آید
ببین چه مرهم شیرینیست برای سختی و دشواری!!
کمی پرنده اگر باشی در آسمان دلم هستی
رفیق ماهی و مهتابی؛عزیز سرو وسپیداری...
چقدر منتظرت بودم !ببینمت کمی آسوده...
دوباره آمده ای اما؛ همان همیشه عزاداری!
همین حالا تورا خواهم،امید رفته از یادم بهار نارس دیروز امید و مونس ویارم همان پنجره ی خیس و همان حوض پر از ماهی همان عاشق دلخسته،همان عشقی که می خواهی همان باشی که باید بود،همان هستم که می باید همان زلزالت والارضی که دنیا را نمی خواهد همین حالا تو را خواهم،اگر آیی سر خاکم اگر بر دیده ی منت کنی لطفی بر این حالم اگر بر نازک چشمت زنی طعنه بر این بیمار اگر با غرش خشمت زنی آتش بر این دیدار خدارا خوش نمی آید که اینگونه ستم باشد ولی باشد ولی باشد اگر اینست همین باشد کجا دیدی که آهویی پی صیاد دوان باشد کجا دیدی که مظلومی پی ظالم روان باشد من آن آهویی مظلومم که در کنکاش این غربت به دنبالت همی آیم ، کنم جانم به تقدیمت نمی دانم دلیلش را ، چرا اینگونه مدهوشم نداری غیراز این عیبی که می دانی توراخواهم زمژگانت گره واکن که ابن را آرزو دارم که اینگونه تو بگشایی گره از مشکل عالم ندا آمد دگر بس کن مکن ناله توای شبگرددیوانه چه می گویی چرازاری دگر بس کن مگو یاوه که این شیداگر افسون تورا نیز آرزو دارد مبین این عشوه وغماز،وصالت از خداخواهد اگه یادتون باشه قبلآ این شعروناقص نوشته بودم چون گفتین کاملشو بنویسم نوشتم
کاش می شد زندگی را جرعه کرد
یک نفس، سر می کشیدم تا به پایانش رسم...!!!!!!
پنجره باز ، باز خواهد شد!
و تمام غبار روی شیشه را با اشکهای گرم و ساده خود پاک می کند
تا به تمام گهای درون باغچه بفهماند ....
می توان دوباره فصل زندگی را از نو نوشت .
سلام به تمام پروانه های شمع سوزان و پر نور و تابنده غریبانه .
از همتون تشکر میکنم و ایشاالله که دوباره پرهای قشنگتون و باز کنید و در آسمان رویایی غریبانه پر بزنید و معنای پرواز را به همه بفهمونید.mer30
در خود ندارم اندکی حتی ستاره
من یک شبم
چون در سیاهی بی نظیرم
با خیسی ات احساس خوشبختی
به من ده
تا در خودم رنگ
سپیدی راببینم
یک دم ببار اینک
و خیسم کن سرا پا
من در گلوی بغض های خود
اسیرم
ای آسمان! بر من ببار اینک خدا را
تا از درونش
حسّ باران خورده گیرم
ای آسمان! بر من ببار اینک که تا صبح ؛
در خیسی حسّ خداوندی
بمیرم!
ستاره
سروده شده در خرداد87
...
من یا تو؟
سکه دوستی!
بیهوده!
یاد
بهار!
ذهن پنجره!
!
تیغ زمانه!
!!!
!
بی صدا
سر در گریبان!
از جنس خودم!
فصل کشتار!
[همه عناوین(324)][عناوین آرشیوشده]