روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود بوسه است
و هر انسان برای هر انسان برادری است
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل افسانه ای ست
و قلب
برای زندگی بس است
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر اخرین حرف دنبال سخن نگردی
روزی که اهنگ هر حرف زندگی است
تا من به خاطر اخرین شعر رنج جستجوی قافیه نبرم
روزی که هر لب ترانه ای است
تا کمترین سرود بوسه باشد
روزی که تو بیایی برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم...
و من ان روز را انتظار می کشم
حتی روزی
که دیگرنباشیم
در من هزاران سگ هار پرسه می زنند
و هریک برای وسوسه ای
پارس می کنند
در من شغال های گرسنه ای است
که در نیمه های شب
کابوس های سیاه مرا زوزه می کشند
در من قیامتی است به خدا باورم کنید!
در من قیامتی است
اندیشه های من در انتظار کسی
سیگار می کشند،پرسه می زنند،راه می روند
سلول های من همه چاقو کشیده اند
ولی
گلبول های سفید من چرت می زنند
در من قیامتی است به خدا باورم کنید!
در من قیامتی است
من از نگاه خویش،از گرگ های میش
از میش های هار زخم خورده ام
اما نمرده ام!
من زخم خورده ام ،اما نمرده ام
در من قیامتی است به خدا باورم کنید!
در من قیامتی است....
چه شام ها که چراغم فروغ ماه تو بود
پناهگاه شبـــــــم گیسوی سیــــاه تو بود
اگر به عشق تو دیوانگی گناه منست
ز من رمیدن و بیگانگی گناه تو بود
دلم به مهـــــر تو یکدم غم زمانه نداشت
که این پرنده خوش نغمه در پناه تو بود
عنایتی که دلم را همیشه خوش می داشت
اگــــر نهـــان نکنی ، لطف گاه گاه تو بود
بلور اشک به چشمم شکست هنگام وداع
که اولین غم من ، آخـــرین نگاه تو بود
"مهدی سهیلی "
من کویر خشک بودم ،عشق تو باران من شد
دسته دسته از کویر خشک من نسرین بر آمد
آسمان تیره بودم،خوشه خوشه از دل این آسمان پروین برآمد
تشنه بودم،چشمه های عشق از چشم تو سر زد
در نگاه پر شرابت
شور دیدم ،شعر دیدم، عشق دیدم، ناز دیدم!
در بهار گلفشان عطر خیز پیکر تو
باغ دیدم، باغ های پر گل شیراز دیدم!
چون به ناز از ره رسیدی
بوی گل در خانه ام پیچید از عطر سلامت
تا سخن آغاز کردی
معنی جان بود و بوی عشق در عطر کلامت
ای ستاره! بی تو شب بودم، شبی تاریک و غمگین
نور لبخندت به جسم و جان من تابندگی داد
بی تو چوبی خشک بودم، بوسه هایت پر گلم کرد
ای مسیحا ! معجزه ات دلمرده ای را زندگی داد . . .
" مهدی سهیلی "
در جواب آرزو خانم:
زندگی مثل خطیه مثل یه پل سنگیه
از عشقه و به اونور بی کسیه
زندگی مثل عکسا نیست که تو قابا نگه داری
زندگی مثل یک گله
امروز میاد و فردا میره
زندگی دفتری از خاطرهاست ... یک نفر در دل شب ، یک نفر در دل خاک ... یک نفر همدم خوشبختی هاست ، یک نفر همسفر سختی هاست ، چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد... ما همه
او در این معبر پرحادثه عابر بوده است ..... صفت شاعر اگر همدلی و همدردیست ..... در رثایم بنویسد که شاعر بوده است ...... بنویسید اگر شعری ازاومانده بجای...... مردی از طایفه ی شعر معاصر بوده است ..... مدح گویی و ثنا خوانی اگر دین داریست ..... بنویسید در این مرحله کافر بوده است ..... غزل حجرت من را همه جا بنویسید .... روی قبرم بنویسیدمهاجر بوده است....
خیلی سخته که وقتی بین دلامون هیچ فاصله ای نیست مجبور بشیم فرسنگ ها از هم فاصله بگیریم ولی سخت تر از اون موقعیه که برگردیم و ببینیم تنها فاصله ای که بینمونه همون دلاییه که یه روز با وجودشون فاصله های خاکی رو حس نمی کردیم !
چه کسی میداند که تو در پیله ی تنهایی
خود تنهایی؟
چه کسی میداند که تو در حسرت یک روزنه
در فردایی؟
پیله ات را بگشا....تو به اندازه ی یک دنیایی!
خداوندا چرا در این سرا عشق و وفا معنا ندارد , دل صادق برای زندگی همتا ندارد ؟
خداوندا اگر او فکر کرده ساده هستم
,...
من یا تو؟
سکه دوستی!
بیهوده!
یاد
بهار!
ذهن پنجره!
!
تیغ زمانه!
!!!
!
بی صدا
سر در گریبان!
از جنس خودم!
فصل کشتار!
[همه عناوین(324)][عناوین آرشیوشده]