روی سطرِ سومِ سیصد و سی و سوّمین پلّه ی زندگی سیصد و سی و سه بار با خطّ خوانا نوشتم که تا اینجا را به خاطرِ تو پیموده ام ،
سه ثانیه ،...
سه دقیقه ،...
سه ساعت،... گذشت !
ترسیدم پس از آن به
سه روز،...
سه هفته،...
سه سال،... و... برسد
ترجیحا راهِ رفته را برگشتم تو در نقطه ی شروع بودی وچون دیدمت حتی یک لحظه هم بر من نگذشته بود!!!
گاهی تحمل خاری درون دست
شیرین تر از لطافت گل های زندگی ست
وقتی که شرم می چکد از چشمان خیس دوست
چشمان پرسش خود را تو بسته دار
لبخند تو در چشم شرمناک،
یعنی بیا،دوباره تو را دوست می دارمت
شاید که یک سلام آغاز گفتگوست
شاید برای رسیدن به شهر عشق
این اولین قدم از خود گذشتن است!!!
یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت.شب یلدایتان سبز
نامت چه بود؟ آدم
فرزندِ کی ؟ من را نیست نه مادری و نه پدری بنویس اول یتیم عالم خلقت
محل تولد؟ بهشت پاک
اینک محل سکونت؟ زمین خاک
آن چیست بر گُرده نهادی؟امانت است.
قدت؟ روزی چنان بلند که همسایه خدا، اینک به قدر سایه بختم بروی خاک
اعضای خانواده؟ حوای خوب و پاک، قابیل وحشتناک،هابیل زیر خاک
روز تولدت؟در جمعه ای ،به گمانم روز عشق
رنگت؟ اینک فقط سیاه ز شرم چنان گناه
وزنت؟نه آنچنان سبک که پَرم در هوای دوست نه آنچنان سنگین که نشینم به این زمین
جنست؟ نیمی مرا زخاک نیمی دگر خدا
شغلت؟ در کار کشت امید بروی خاک
شاکی تو؟ خدا
نام وکیل؟ آن هم فقط خدا
جرمت؟ یک سیب از درخت وسوسه
تنها همین؟ همین و بس
حکمت؟ تبعید در زمین
همدمت در گناه ؟ حوای آشنا
ترسیده ای؟ کمی
زچه؟ که شوم من اسیر خاک
آیا کسی به ملاقاتت آمده است؟ بلی
چه کس؟ گاهی فقط خدا
داری گلایه ای؟ دیگر گِله نه ولی...
ولی که چه؟حکمی چنین آن هم به یک گناه؟!!!!
دلتنگ گشته ای؟ زیاد
برای که؟ تنها فقط خدا
آورده ای سند؟ بلی
چه؟دو قطره اشک
داری تو ضامنی؟ بلی
چه کس؟ تنها کس خدا
در آخرین دفاع؟
می خوانمش چنان که اجابت کند دعا
اگر ماه بودم به هرجا که بودم
سراغ ترا از خدا میگرفتم
وگر سنگ بودم به هرجا که بودی
سر رهگذر تو جا میگرفتم
اگر ماه بودی به صد ناز شاید
شبی بر لب بام من مینشستی
وگر سنگ بودی به هر جا که بودم
مرا میشکستی مرا می شکستی
باید فراموشت کنم، چندیست تمرین می کنم
من می توانم، می شود، آرام تلقین می کنم
با عکس های دیگری، تا صبح صحبت می کنم
با آن اتاق خویش را، بیهوده تزئین می کنم
سخت است، اما می شود، در نقش یک عاقل روم
شب نه دعایت می کنم، نه صبح نفرین می کنم
حالم نه اصلا خوب نیست، تا بعد بهتر می شوم
فکری برای این دل تنهای غمگین می کنم
از جنب و جوش افتاده ام، دیگر نمی گویم به خود:
وقتی عروسی می کند آن می کنم این می کنم
این درد سرد بی کسی، بر شانه جا خوش کرده است
از روی عادت دوستی، با بار سنگین می کنم
هرچه دعا کردم نشد ، شاید کسی آمین نگفت
حالا تقاضای دلی، سرشار از آمین می کنم
نه اسب ، نه باران ، نه مرد ، تنهایم و این دائمی ست
اسب حقیقت را خودم، با این نشان زین می کنم
یا می برم یا باز هم، نقش شکستی تلخ را
در خاطرات سرخ خود، با رنج آذین می کنم
حالا نه تو مال منی، نه خواستی سهمت شوم
این مشکل من بود و هست ، در عشق گلچبن می کنم
کم کم ز یادم می روی، این روزگارو رسم اوست
این جمله را با تلخی اش ،صد بار تضمین می کنم
الهی به داده هایت شکر ..
به نداده هایت شکر ..
به گرفته هایت شکر ...
چرا که داده هایت نعمت ..
نداده هایت حکمت و گرفته هایت امتحان است ......
چرخِ روزگار بی وقفه در تواتر است ،بهار می رود ، پاییز برگها را از شاخه می تکاند،آسمان بعد از کوچِ پرستوها دلگیر و ابری
می شود، غمها را رود خانه می شوید و با خود می برد ، زمستان می شود برف می بارد ، مسافری از میانِ برگها می گذرد ،
چشمانم به رّدِ پاهایش خیره می شود ، برف دوباره می بارد و رّدِ پاها را پر می کندو تنها چیزی که در پیشِ چشمانم باقی
می ماند، کاغذِ نقاشیِ سفیدی است که تمامِ نقش هایش پاک شده!!!
انگاه که در غروبی غمگین تو را ای مسافر عشق بدرقه میکردم
به تو می اندیشم
انگاه که ارزوهای وصالت را پیغام قاصدک های صحرایی میکردم
انگاه که جانم همانند پروانه ای بر شمع پر فروغت میسوخت
و اکنون تهی از خاطرات دلواپسی است
به تو می اندیشم
باز باران، بی طراوت
کو ترانه؟!
سوگواری ست ،رنگ غصه
خیسی غم
می خورد بر بام خانه
طعم ماتم
یاد می آرم که غصه
بوسه می زد بر دو چشمم
می دویدم، می دویدم
توی جنگل های پوچی
زیر باران مدیحه
رو به خورشید ترانه
رو به سوی شادکامی،
می دویدم ، می دویدم
هر چه دیدم غم فزا بود
غصه ها و گریه ها بود
بانگ شادی پس کجا بود؟
این که می بارد به دنیا
نیست باران
نیست باران
گریه ی پروردگار است،
اشک می ریزد برایم.
می دویدم مثل مجنون
با دو پایی مانده بر ره
از کنار برکه ی خون.
باز باران، بی کبوتر
بوف شومی، سایه گستر
باز جادو، باز وحشت
بی ترانه، بی حقیقت
کو ترانه؟!
کو حقیقت؟!
هر چه دیدم زیر باران
از عبث پر بود و از غم
از نگاه سرد ماتم
من هنوزم در شگفتم
در سوالم،
که چرا می گویند:
زیر باران باید رفت...
...
من یا تو؟
سکه دوستی!
بیهوده!
یاد
بهار!
ذهن پنجره!
!
تیغ زمانه!
!!!
!
بی صدا
سر در گریبان!
از جنس خودم!
فصل کشتار!
[همه عناوین(324)][عناوین آرشیوشده]