سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کل بازدیدها:----109011---
بازدید امروز: ----4-----
بازدید دیروز: ----1-----
کانون شعر و ادب دانشگاه علوم پزشکی فسا

 

نویسنده:
جمعه 86/9/30 ساعت 8:12 عصر

روی سطرِ سومِ سیصد و سی و سوّمین پلّه ی زندگی سیصد و سی و سه بار با خطّ خوانا نوشتم که تا اینجا را به خاطرِ تو پیموده ام ،

 سه ثانیه ،...

سه دقیقه ،...

سه ساعت،... گذشت !

 ترسیدم پس از آن به

 سه روز،...

سه هفته،...

سه سال،... و... برسد

 ترجیحا راهِ رفته را برگشتم تو در نقطه ی شروع بودی  وچون دیدمت حتی یک لحظه هم بر من نگذشته بود!!!


    نظرات دیگران ( )
نویسنده:
جمعه 86/9/30 ساعت 3:19 عصر

گاهی تحمل خاری درون دست

شیرین تر از لطافت گل های زندگی ست

وقتی که شرم می چکد از چشمان خیس دوست

چشمان پرسش خود را تو بسته دار

لبخند تو در چشم شرمناک،

یعنی بیا،دوباره تو را دوست می دارمت

شاید که یک سلام آغاز گفتگوست

شاید برای رسیدن به شهر عشق

این اولین قدم از خود گذشتن است!!!


    نظرات دیگران ( )
نویسنده:
جمعه 86/9/30 ساعت 3:11 عصر

یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت.شب یلدایتان سبز

    نظرات دیگران ( )
نویسنده:
پنج شنبه 86/9/29 ساعت 12:3 صبح

نامت چه بود؟ آدم


فرزندِ کی ؟ من را نیست نه مادری و نه پدری بنویس اول یتیم عالم خلقت


محل تولد؟ بهشت پاک


اینک محل سکونت؟ زمین خاک


آن چیست بر گُرده نهادی؟امانت است.


قدت؟ روزی چنان بلند که همسایه خدا
، اینک به قدر سایه بختم بروی خاک


اعضای خانواده؟ حوای خوب و پاک، قابیل وحشتناک،هابیل زیر خاک


روز تولدت؟در جمعه ای ،به گمانم روز عشق


رنگت؟ اینک فقط سیاه ز شرم چنان گناه


وزنت؟نه آنچنان سبک که پَرم در هوای دوست نه آنچنان سنگین که نشینم به این زمین


جنست؟ نیمی مرا زخاک نیمی دگر خدا
 


شغلت؟ در کار کشت امید بروی خاک


شاکی تو؟ خدا


نام وکیل؟ آن هم فقط خدا


جرمت؟ یک سیب از درخت وسوسه


تنها همین؟ همین و بس


حکمت؟ تبعید در زمین


همدمت در گناه ؟ حوای آشنا


ترسیده ای؟ کمی


زچه؟ که شوم من اسیر خاک


آیا کسی به ملاقاتت آمده است؟ بلی


چه کس؟ گاهی فقط خدا


داری گلایه ای؟ دیگر گِله نه ولی...


ولی که چه؟حکمی چنین آن هم به یک گناه؟!!!!


دلتنگ گشته ای؟ زیاد


برای که؟ تنها فقط خدا


آورده ای سند؟ بلی


چه؟دو قطره اشک


داری تو ضامنی؟ بلی


چه کس؟ تنها کس خدا


در آخرین دفاع؟

 

می خوانمش چنان که اجابت کند دعا


    نظرات دیگران ( )
نویسنده:
پنج شنبه 86/9/29 ساعت 12:2 صبح

اگر ماه بودم به هرجا که بودم
سراغ ترا از خدا میگرفتم
وگر سنگ بودم به هرجا که بودی
سر رهگذر تو جا میگرفتم
اگر ماه بودی به صد ناز شاید
شبی بر لب بام من مینشستی
وگر سنگ بودی به هر جا که بودم
مرا میشکستی مرا می شکستی


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: عاطفه معافیان
چهارشنبه 86/9/28 ساعت 11:56 عصر

باید فراموشت کنم، چندیست تمرین می کنم16.gif

من می توانم، می شود، آرام تلقین می کنم16.gif

با عکس های دیگری، تا صبح صحبت می کنم16.gif

با آن اتاق خویش را، بیهوده تزئین می کنم 16.gif

سخت است، اما می شود، در نقش یک عاقل روم16.gif

شب نه دعایت می کنم، نه صبح نفرین می کنم16.gif

حالم نه اصلا خوب نیست، تا بعد بهتر می شوم16.gif

فکری برای این دل تنهای غمگین می کنم16.gif

از جنب و جوش افتاده ام، دیگر نمی گویم به خود:16.gif

وقتی عروسی می کند آن می کنم این می کنم16.gif

این درد سرد بی کسی، بر شانه جا خوش کرده است16.gif

از روی عادت دوستی، با بار سنگین می کنم16.gif

هرچه دعا کردم نشد ، شاید کسی آمین نگفت16.gif

حالا تقاضای دلی، سرشار از آمین می کنم16.gif

نه اسب ، نه باران ، نه مرد ، تنهایم و این دائمی ست16.gif

اسب حقیقت را خودم، با این نشان زین می کنم16.gif

یا می برم یا باز هم، نقش شکستی تلخ را16.gif

در خاطرات سرخ خود، با رنج آذین می کنم16.gif

حالا نه تو مال منی، نه خواستی سهمت شوم16.gif

این مشکل من بود و هست ، در عشق گلچبن می کنم16.gif

کم کم ز یادم می روی، این روزگارو رسم اوست16.gif

این جمله را با تلخی اش ،صد بار تضمین می کنم16.gif


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: عاطفه معافیان
چهارشنبه 86/9/28 ساعت 11:52 عصر

الهی به داده هایت شکر ..

به نداده هایت شکر ..

به گرفته هایت شکر ...

چرا که داده هایت  نعمت ..

نداده هایت  حکمت و گرفته هایت امتحان است ......

9آذر

    نظرات دیگران ( )
نویسنده:
چهارشنبه 86/9/28 ساعت 7:7 عصر

چرخِ روزگار بی وقفه در تواتر است ،بهار می رود ، پاییز برگها را از شاخه می تکاند،آسمان بعد از کوچِ پرستوها دلگیر و ابری

می شود، غمها را رود خانه می شوید و با خود می برد ، زمستان می شود برف می بارد ، مسافری از میانِ برگها می گذرد ،

چشمانم به رّدِ پاهایش خیره می شود ، برف دوباره می بارد و رّدِ پاها را پر می کندو تنها چیزی که در پیشِ چشمانم باقی

می ماند، کاغذِ نقاشیِ سفیدی است که تمامِ نقش هایش پاک شده!!!


    نظرات دیگران ( )
نویسنده:
سه شنبه 86/9/27 ساعت 11:27 عصر

انگاه که در غروبی غمگین تو را ای مسافر عشق بدرقه میکردم

                                                                      به تو می اندیشم

انگاه که ارزوهای وصالت را پیغام قاصدک های صحرایی میکردم

انگاه که جانم همانند پروانه ای بر شمع پر فروغت میسوخت

و اکنون تهی از خاطرات دلواپسی است

                                                                   به تو می اندیشم  


    نظرات دیگران ( )
نویسنده:
سه شنبه 86/9/27 ساعت 11:23 عصر

باز باران، بی طراوت
کو ترانه؟!
سوگواری ست ،رنگ غصه
خیسی غم
می خورد بر بام خانه
طعم ماتم
یاد می آرم که غصه
بوسه می زد بر دو چشمم

می دویدم، می دویدم
توی جنگل های پوچی
زیر باران مدیحه
رو به خورشید ترانه
رو به سوی شادکامی،
می دویدم ، می دویدم
هر چه دیدم غم فزا بود
غصه ها و گریه ها بود
بانگ شادی پس کجا بود؟

این که می بارد به دنیا
نیست باران
نیست باران
گریه ی پروردگار است،
اشک می ریزد برایم.
می دویدم مثل مجنون
با دو پایی مانده بر ره
از کنار برکه ی خون.

باز باران، بی کبوتر
بوف شومی، سایه گستر
باز جادو، باز وحشت
بی ترانه، بی حقیقت
کو ترانه؟!
کو حقیقت؟!
هر چه دیدم زیر باران
از عبث پر بود و از غم
از نگاه سرد ماتم

من هنوزم در شگفتم
در سوالم،
که چرا می گویند:
زیر باران باید رفت...

 


    نظرات دیگران ( )
   1   2   3   4      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • ...
    من یا تو؟
    سکه دوستی!
    بیهوده!
    یاد
    بهار!
    ذهن پنجره!
    !
    تیغ زمانه!
    !!!
    !
    بی صدا
    سر در گریبان!
    از جنس خودم!
    فصل کشتار!
    [همه عناوین(324)][عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • مطالب بایگانی شده

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •