مرا بگذارو بگذر
در این وادی بی سامان
در این کلبه ی تنهایی
که هیچ نور امیدی نیست تا با آن سر بکنم
من به اجبار شب تاریک دلم را بی هیچ ستاره ایی سحر می کنم
بگذار از تو بگویم
تا در این تن نفسی است تا در این قلب غزل خوان تپشی است
تنها همین دانم وبس
که نه تو شمعی و نه من پروانه
نه تو میخانه نه من پیمانه
کاش میدانستم با تو چکنم
دعا یا که نفرینت کنم
کاش می دانستم که چه شد
من مجنون چشم از لیلی خود برداشتم
و
چه شد
عاشق شیرین شده ام
ای خدا لطفی بنما عشق من در پی فرهاد نباشد
...
من یا تو؟
سکه دوستی!
بیهوده!
یاد
بهار!
ذهن پنجره!
!
تیغ زمانه!
!!!
!
بی صدا
سر در گریبان!
از جنس خودم!
فصل کشتار!
[همه عناوین(324)][عناوین آرشیوشده]