چرخِ روزگار بی وقفه در تواتر است ،بهار می رود ، پاییز برگها را از شاخه می تکاند،آسمان بعد از کوچِ پرستوها دلگیر و ابری
می شود، غمها را رود خانه می شوید و با خود می برد ، زمستان می شود برف می بارد ، مسافری از میانِ برگها می گذرد ،
چشمانم به رّدِ پاهایش خیره می شود ، برف دوباره می بارد و رّدِ پاها را پر می کندو تنها چیزی که در پیشِ چشمانم باقی
می ماند، کاغذِ نقاشیِ سفیدی است که تمامِ نقش هایش پاک شده!!!
...
من یا تو؟
سکه دوستی!
بیهوده!
یاد
بهار!
ذهن پنجره!
!
تیغ زمانه!
!!!
!
بی صدا
سر در گریبان!
از جنس خودم!
فصل کشتار!
[همه عناوین(324)][عناوین آرشیوشده]