فصل کشتار که بود ؛
در قصابی باز ،
دل ساتور پر از رنج و عذاب،
چشم قصاب پر از صاعقه هایی از خون ،
تن یک خاطره ذر دستانش
گوش تا گوش سرش را می کند
دل من در صف بود !
خون زند زبرین را چون آب
ساده پایین می داد!
وازه هاییم آرام
داغ و تب می کردند
پلکهای خوابم
فکر شب می کردند
و تنم چون مرداب
ساکت و بی جان بود
رو به رویم؛ مهتاب
آرزویم بر آب
برگهای جریانم بر باد
و خودم راکد و دور از انجام
می شمردم تا چند ؟!
یک ...
یک ...
یک ...
آه !
حسابم بد بود
و نمی دانستم بعد چندین فریاد
نوبت من می شد!
ستاره سروده شده درز شهریور ماه 84
...
من یا تو؟
سکه دوستی!
بیهوده!
یاد
بهار!
ذهن پنجره!
!
تیغ زمانه!
!!!
!
بی صدا
سر در گریبان!
از جنس خودم!
فصل کشتار!
[همه عناوین(324)][عناوین آرشیوشده]