خاک بد خواه زمین،فرصت سبز حیات رابلعید.دیوارها سنگ مزار شدند .ازروی پلک شب دو کبوتری که بهم دل داده بودند،حلقه هاشان را در آسمان بهم دادند.خاک تپید ورویای کلید شهرتها را ربود .هنوز لانه کبوتر بر شاخه نور مانده بود مگر او خانه اش را با چه ساخته بود؟ای کاش آدمها خانه هاشان از جنس نور بود .آدم هایی که در رویا بودند ،رویاهاشان نارس چیده شد .آدمهایی که با سقف خانه هاشان هم سجده شده بودند،زمزمه نیایش آسمانی را به گوش خاک رساندند.عمر شیشه قاب عکس خانه بیش از عمر شیشه فاب دلها شده بود. خداحافظ با بسطامی وآوای خفته کبک زیر آوار.خداحافظ با ارگ بم در غروب جدایی.خداحافظ با آدم تنهایی که از قافله مرگ جدا افتاده بود ،حریمش را با توشه صبر بغل کرده وبا خود برده بود.سهل ترین لحظه او،سخت ترین لحظه آدم شده بود.چه می شد آفتاب بیرون نزده بود وخورشید در انتهای شب مانده بود.
...
من یا تو؟
سکه دوستی!
بیهوده!
یاد
بهار!
ذهن پنجره!
!
تیغ زمانه!
!!!
!
بی صدا
سر در گریبان!
از جنس خودم!
فصل کشتار!
[همه عناوین(324)][عناوین آرشیوشده]