سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کل بازدیدها:----109876---
بازدید امروز: ----869-----
بازدید دیروز: ----1-----
کانون شعر و ادب دانشگاه علوم پزشکی فسا

 

نویسنده:
دوشنبه 86/9/26 ساعت 8:19 عصر

خوش به حالت که بساطِ سفرت را پدرت

 موقعِ رفتن ِ از ده می بست

دلِ من موقعِ رفتن ز غم و غصه شکست!

نه پدر بود که ساکی به دو دستم بدهد،

نه پدر بود که آیینه ی اشکم بشود !

مادرم حسرتِ نامرئی بود،

جای شادی به دلش دردی بود  

مادری بود که می شد تنها

 و دلِ من که در آنجا می ماند !

در سفر می گفتم دلِ من با من نیست

 و دلی می جستم

 که در آن خرمنی از حسرتِ من

جا بشود!

 تا شنیدم که کسی قلبی را

می فروشد ارزان 

 و شنیدم می گفت:

(چه کسی می خردش؟!) 

من بگویم به بهایِ دلِ خود می خرمش!

 قیمتش ارزان نیست،

 همه دنیایِ من است

  و اگر نیست خیالش به جهان می ارزد!!!


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • ...
    من یا تو؟
    سکه دوستی!
    بیهوده!
    یاد
    بهار!
    ذهن پنجره!
    !
    تیغ زمانه!
    !!!
    !
    بی صدا
    سر در گریبان!
    از جنس خودم!
    فصل کشتار!
    [همه عناوین(324)][عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • مطالب بایگانی شده

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •