مرغکی بود اسیر در قفسی
توی این شهر غریب وتاریک
تک وتنها بدون یاری
شعر غم را می خواند
و به امید این راه
چشم براه رهگذری
که بیاید از دور
بگشاید در این زندان سترگ
چه خیالی چه امیدی
و به امید روزی که بیاید یاری
از پس روشنی صبح امید
بشکند این قفس سنگی را
ببرد تاریکی از این شهر سیاه
و کشد ناز این مرغک خسته
وای چه خیالی چه امیدی
مرغک خسته تا لحظه ی مرگ
منتظر قاصدکی
که بیارد خبری
و بگوید با مرغ
آن سوی این تاریکی
یک نفر هست هنوز منتظرت
اما
چه خیالی چه امیدی
7/10/86
...
من یا تو؟
سکه دوستی!
بیهوده!
یاد
بهار!
ذهن پنجره!
!
تیغ زمانه!
!!!
!
بی صدا
سر در گریبان!
از جنس خودم!
فصل کشتار!
[همه عناوین(324)][عناوین آرشیوشده]