همین حالا تورا خواهم،امید رفته از یادم بهار نارس دیروز امید و مونس ویارم همان پنجره ی خیس و همان حوض پر از ماهی همان عاشق دلخسته،همان عشقی که می خواهی همان باشی که باید بود،همان هستم که می باید همان زلزالت والارضی که دنیا را نمی خواهد همین حالا تو را خواهم،اگر آیی سر خاکم اگر بر دیده ی منت کنی لطفی بر این حالم اگر بر نازک چشمت زنی طعنه بر این بیمار اگر با غرش خشمت زنی آتش بر این دیدار خدارا خوش نمی آید که اینگونه ستم باشد ولی باشد ولی باشد اگر اینست همین باشد کجا دیدی که آهویی پی صیاد دوان باشد کجا دیدی که مظلومی پی ظالم روان باشد من آن آهویی مظلومم که در کنکاش این غربت به دنبالت همی آیم ، کنم جانم به تقدیمت نمی دانم دلیلش را ، چرا اینگونه مدهوشم نداری غیراز این عیبی که می دانی توراخواهم زمژگانت گره واکن که ابن را آرزو دارم که اینگونه تو بگشایی گره از مشکل عالم ندا آمد دگر بس کن مکن ناله توای شبگرددیوانه چه می گویی چرازاری دگر بس کن مگو یاوه که این شیداگر افسون تورا نیز آرزو دارد مبین این عشوه وغماز،وصالت از خداخواهد اگه یادتون باشه قبلآ این شعروناقص نوشته بودم چون گفتین کاملشو بنویسم نوشتم
...
من یا تو؟
سکه دوستی!
بیهوده!
یاد
بهار!
ذهن پنجره!
!
تیغ زمانه!
!!!
!
بی صدا
سر در گریبان!
از جنس خودم!
فصل کشتار!
[همه عناوین(324)][عناوین آرشیوشده]