از تنهاییهایم گریختم
ظلمت شبها را با روشنی خیالاتم پشت سر گذاشتم
وبا تمام توانم به سویت تاختم
برای یافتنت همه چیز را باختم
و حال خسته و تنهایم
تمام کوچه های خیالاتم را به یادت گشته ام
و اکنون دانسته ام _ که به چه تنهایی غریبانه تری گریخته ام _
خنده را فراموش کرده ام
گریه هایم را نیز
_دیگر هیچ ندارم_
برایم کوله باری از غرور مانده
نه روی برگشت دارم ونه راه جستجو
بی هیچ نشسته ام
و فقط به آمدنت امید بسته ام
بیا و کوله بارم را از دوشم بردار سنگینی اش روحم را می آزارد
بیا. . .
بیا که در کویر سوزان عشقت بی آب شکسته ام
کاش بدانی که در آرزوی دیدنت بی تاب نشسته ام
. . . بیا . . .
...
من یا تو؟
سکه دوستی!
بیهوده!
یاد
بهار!
ذهن پنجره!
!
تیغ زمانه!
!!!
!
بی صدا
سر در گریبان!
از جنس خودم!
فصل کشتار!
[همه عناوین(324)][عناوین آرشیوشده]