در میان محفلی از یاران
هر کسی از دل و عشق سخنی می راند
سروری گفت از میان آن جمع
عشق شمعی ست کز سراپرده ی آن نفسی میآید
ز دو چشمان وجودش اشکی
وآنچه می ماند از آن آه وسوزی ست
دیگری گفت عشق گلی ست در بر ما
گر به آن آب دهی می ماند
گر به آن ناز دهی جان گیرد
ور از آن دور شوی می میرد
من بگویم عشق جامی ست ز می
تا از آن نوشی مستی
هر چه بیشتر بیشتر
ور بگوییم که حرام است شراب
دیگری می نوشد که بداند ارزش دل را
...
من یا تو؟
سکه دوستی!
بیهوده!
یاد
بهار!
ذهن پنجره!
!
تیغ زمانه!
!!!
!
بی صدا
سر در گریبان!
از جنس خودم!
فصل کشتار!
[همه عناوین(324)][عناوین آرشیوشده]