خاک بد خواه زمین،فرصت سبز حیات رابلعید.دیوارها سنگ مزار شدند .ازروی پلک شب دو کبوتری که بهم دل داده بودند،حلقه هاشان را در آسمان بهم دادند.خاک تپید ورویای کلید شهرتها را ربود .هنوز لانه کبوتر بر شاخه نور مانده بود مگر او خانه اش را با چه ساخته بود؟ای کاش آدمها خانه هاشان از جنس نور بود .آدم هایی که در رویا بودند ،رویاهاشان نارس چیده شد .آدمهایی که با سقف خانه هاشان هم سجده شده بودند،زمزمه نیایش آسمانی را به گوش خاک رساندند.عمر شیشه قاب عکس خانه بیش از عمر شیشه فاب دلها شده بود. خداحافظ با بسطامی وآوای خفته کبک زیر آوار.خداحافظ با ارگ بم در غروب جدایی.خداحافظ با آدم تنهایی که از قافله مرگ جدا افتاده بود ،حریمش را با توشه صبر بغل کرده وبا خود برده بود.سهل ترین لحظه او،سخت ترین لحظه آدم شده بود.چه می شد آفتاب بیرون نزده بود وخورشید در انتهای شب مانده بود.
امشب میوه بیهوده تو از شاخه خواهد ریخت.یلدا از ستون نگاه ات بالا می رود وبرگ برگ دلت را صحافی می کند .بی گاه است نه میوه ای داری ونه شکوفه ای.پیراهن درویشی ات چند برگی است که تا سر سپهر بالا رفته است.من هم در باغ زمان زمستانی شده ام .امده ام تا شیار عشق را از پای ریشه ات بدزدم.امشب،یلدا مهمان من است تو هم بیا.یلدا دخترک گمشده افسانه ما قرمز پوشیده است که در بی رنگی زندگی امان پیدا شود.او امده است تا سنت ماندن را پای اتش دل تقسیم کند.بیا ودر بگشا تا یلدا ،اندوه ،میوه بیهوده تو را بچیند وبا خود ببرد.
الهی!مرا برسان به رسانی که رسیدنٍ به آن رسیدن به تو باشد.
سجده ی ناز نالش باطن می شکافد و بذر ایمان می نشاند شخصیت هم جان میگیرد تا جایی که آدمیت در راه عشق جان می دهد.
...
من یا تو؟
سکه دوستی!
بیهوده!
یاد
بهار!
ذهن پنجره!
!
تیغ زمانه!
!!!
!
بی صدا
سر در گریبان!
از جنس خودم!
فصل کشتار!
[همه عناوین(324)][عناوین آرشیوشده]