تو ای زیبا نگارم بیا امشب که تنهایم
بیا پر کن تو تنهایی که امشب مست دیدارم
بیا تا که غم هایم را به دست باد بسپارم
شوم سر خوش زدیدارت بیا امشب که تنهایم
مرغکی بود اسیر در قفسی
توی این شهر غریب وتاریک
تک وتنها بدون یاری
شعر غم را می خواند
و به امید این راه
چشم براه رهگذری
که بیاید از دور
بگشاید در این زندان سترگ
چه خیالی چه امیدی
و به امید روزی که بیاید یاری
از پس روشنی صبح امید
بشکند این قفس سنگی را
ببرد تاریکی از این شهر سیاه
و کشد ناز این مرغک خسته
وای چه خیالی چه امیدی
مرغک خسته تا لحظه ی مرگ
منتظر قاصدکی
که بیارد خبری
و بگوید با مرغ
آن سوی این تاریکی
یک نفر هست هنوز منتظرت
اما
چه خیالی چه امیدی
7/10/86
کوکب من تو چرا خاموشی
تو چرا غمگینی
چه کسی گفت که شب در راه نیست
چه کسی گفت که پایان ندارد این روز
چشم من منتظر است
تا رسد شب
شب چو آید تو هم می آیی
و درآن خلوت و تاریکی شب
تن من گرمی آغوش تو را می یابد
تو نترس و با من باش
چون که در شب در آن لحظه خاموش زمان
چشم ها در خوابند گوش ها کر شده اند
من وتو تنهایم
کوکب من تو چرا خاموشی
تو چرا غمگینی
چشمکی زن
تا که از برق نگاهت بسوزد جانم
کوکب من تو خاموش نشو
که لحظه دیدار نزدیک است
کوکب من تو غمگین مباش
جان من منتظر است
...
من یا تو؟
سکه دوستی!
بیهوده!
یاد
بهار!
ذهن پنجره!
!
تیغ زمانه!
!!!
!
بی صدا
سر در گریبان!
از جنس خودم!
فصل کشتار!
[همه عناوین(324)][عناوین آرشیوشده]