چه میهمانان بی دردسری هستند عاشقان نه به دستی ظرفی را چرک میکنند نه به حرفی دلی را آلوده تنها به شمعی قانعند و اندکی سکوت .
ای عشق هرچه هستی
هر چند سرد و خاموش
هر چند گشته ای تو
با شب دلان هم آغوش
هر لحظه در کمینم
نجوا کنم به طعنه
ای عشق محرم درد
یادم تو را فراموش....
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شب ها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم : تو را دوست دارم
نه خطی نه خالی نه خواب و خیالی
من ای حس مبهم تو را دوست دارم
سلامی صمیمی تر از غم ندیدم
به اندازه غم تو را دوست دارم
بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم : تو را دوست دارم
جهان یک دهان شد هم آواز با ما :
تو را دوست دارم ، تو را دوست دارم
چشاتو وا نکن اینجا ، هیچ چی دیدن نداره
صدای ِ سکوت ِ لحظه ها ، شنیدن نـداره
توی آسمونی که کرکسا پرواز میکنن
دیگه هیچ شاپرکی ، حس ِ پریدن نداره
دستای نجیب ِ باغچه ، خیلی وقته خالیه
از تو گلدون ، گلای کاغذی چیدن نداره
بذا باد بیاد ، تموم ِ دنیا زیر و رو بشه
قلبای آهنی که ، دیگه تپیدن نداره
خیلی وقته ، قصه ی اسب ِ سفید ، کهنه شده
وقتی که آخر ِ جادهها رسیدن ندارهنقض ِ قانون ِ آدمبزرگا جـُرمه ، عزیزم
چشاتو وا نکن ، اینجا هیچ چی دیدن نداره
باید فراموشت کنم چندیست تمرین می کنم من می توانم ! می شود
آرام تلقین می کنم حالم ، نه ، اصلا خوب نیست .... تا بعد ، بهتر می شود
...فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم ، من می پذیرم رفته ای و بر نمی گردی همین
!خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم ، کم کم ز یادم می روی این روزگار و رسم اوست
!این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین می کنم
لحظه دیدار نزدیک است باز من دیوانه ام مستم باز می لرزد دلم دستم باز گویی در عالم دیگری هستم های ! نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ های ! نپریشی صفای زلفکم را دست و آبرویم را نریزی دل ای نخورده مست لحظه دیدار نزدیک است اخوان ثالث
...
من یا تو؟
سکه دوستی!
بیهوده!
یاد
بهار!
ذهن پنجره!
!
تیغ زمانه!
!!!
!
بی صدا
سر در گریبان!
از جنس خودم!
فصل کشتار!
[همه عناوین(324)][عناوین آرشیوشده]