اگر احساس من بودی؛
نمی ماندی درون سینه ام اینگونه
حتی لحظه ای آرام!
ببین! دیوانه وار احساس من را
میزند فریاد از دستت!
چرا بازی؟!
مگر این زندگی ما را
کنون کم می دهد بازی
که ما هم با مسافر های درگیرش
کنیم بازی؟
دلت از جنس سنگ اسیاب ماست
که می چرخد درونش
دانه ی قلبم،
زمانی می شوم آگه
که با آن پخته نان این روزگار پیرزن رخسار!
دلت از جنس سنگ آسیاب ماست
ولی یک آسیابان دارد این دنیا
که می چرخاندت آن لحظه که
له می شوم در تو!
ببین! این روزگار چرخ با چرخ است
مرا هم
آسیابان می کند راضی
که چرخم می کند در تو
ولی
عمر تو می چرخد!
اگر من نان شوم گنجشک ها سیرند
و من خون درون بالهای نازک آنها
ببین!
پر می کشم آسوده خاطر
می روم بی تو
و تو
باید بچرخی تا ابد تنها!
ستاره سروده شده در مهر ماه 87
بی بادبان
کجا می کشاندم این امواج مهیب؟!
با اینکه بارها در خود خروشیده ام،
آه! براستی
منم بر سطح آبی دریا بی تاب می چرخم!
بی آنکه ؛ ذره ای با خود باشم!
گم گشته ام دریا!
کجا می کشاند مرا امواجت؟!
ترس گم شدن دارم
پیش از این می پنداشتند تخته کهنه هایم
که در تو آرام خواهم مرد
چونان روزگاری کهنه که مرده باشد
لا به لای دفترچه ی خاطراتش!
افسوس! افسوس!
من در تو بی تاب تر از پیشم
و میمیرم هزار بار در تو
بی آنکه خود مرده باشم!
بی بادبان
کجا می کشاندم این امواج مهیب؟!
پناه من تویی که گمراهم می کنی
بادبانم کجاست؟!
نیمه ی گم کرده ام را باز گردان
من در تو در پی نیمه ی گم کرده ی خویشم
و عمق تو با من کامل می شود
ببلعان مرا پیش از آنکه شکسته باشم!
من نیمه ی گم گشته ی سالها پیشم
بی بادبان
به سمت کدام جزیره ام؟!
ستاره سروده شده در 6 مهرماه 1387
به جرم مشق بی کلک ردم نکن ای روزگار
دوباره امتحان بگیر اگه که رد شدم یه بار
هر کسی رو به جرمی که کرده خودش بازی بده
اگه کسی خطایی کرد؛ گردن قلب من نذار!
ستاره سروده شده در آبان 87
شعرم نمی آید!
می خواهم ترسیمت کنم
مانند هزار نقاشی که کشیده ام
بارها
و بعد؛
پاره ات کنم
مثل گذشته ها میان کاغذ پاره های
دفترچه ی نقاشی ام!
شاید اینگونه فراموشت کنم
مانند صورت هایی که
می کشم و پاره می کنم!
شعرم نمی اید!
خیال کشیدن هست ،
فرصت پاره کردن نیست!..
.می ترسم!
می ترسم بر دیوار قلبم جا بمانی
و سالها حسرت پاره کردن؛
مداد طراحی ام شود
بی آنکه
فراموش شده باشی!
ستاره سروده شده در مهر 87
برج های طویل سیمانی
محو کردند خانه هامان را
کوچه های عریض طولانی
دور کردند شانه ها مان را
خانه هایی که برکت نان داشت
گرچه بی رنگ بود و خشتی بود
خانه هایی پر از ترنج و انار
میوه هایش همه بهشتی بود
شانه هایی که تا به پا می خاست
دست هایش به آسمان می خورد
شانه هایی که در غم و شادی
موج می شد تکان تکان می خورد
خانه هایی که بوی مطبخ داشت
بوی نان هم سحر گهان گاهی
شانه هایی صبور و نا آرام
کو ه های بلند و کوتاهی
وسط کوچه مانده ام تنها
با من انگار خانه ها قهرند
آی بن بست های تو در تو
دوستانم کجای این شهرند ؟
از ته کوچه قهر می اید
به گمانم زنی جوان باشد
نام این کوچه کاش مثل قدیم
کوچه ی آشتی کنان باشد ...!
به نام خدای غریبانه ها خدای گل و شمع و پروانه ها
با سلام خدمت همه عزیزان غریبانه ای
منم از اینکه چند مدتی نبودم معذرت می خوام اما غیبتم موجه بود چون حالا که اومدم می خوام یه خبر خوب به همه بدم و اینه که خوشبختانه شماره جدید گاهناممون رو چاپ کردیم که با استقبال پر شور و گرم بچه ها همراه بود و ما هم بخاطر همین حسابی سرمون شلوغ بود.
یه خبر خوشحال کننده ی دیگه اینه که می خوایم بچه های فعال خانم کانون رو به اردو شیراز (آرامگاه حافظ، آرامگاه سعدی،باغ ارم، باغ عفیف آباد )ببریم که بازم درگیر این مراسم هستیم اما...
ضمنا از همه ی بچه ها می خوام که با شور بیشتری به وبلاگ سر بزنن و بیشتر ما رو یاد کنن.
از همتون ممنونم.
سلام به تمام بر و بچه های غریبانه چه قدیم چه جدید! ببخشید غیبتم طولانی شد اما دوباره برگشتم و این بار اگه خدا بخواد اومدم کا بمونم البته زیاد هم مقصر نبودم چون رمز ورودم مشکل پیدا کرده بود!به هر حال خوشحالم که دوباره به جمع بچه های غریبانه ملحق شدم کاش بقیه بچه ها هم برگردن و جمع صمیمانمون دوباره رونق بگیره!
...
من یا تو؟
سکه دوستی!
بیهوده!
یاد
بهار!
ذهن پنجره!
!
تیغ زمانه!
!!!
!
بی صدا
سر در گریبان!
از جنس خودم!
فصل کشتار!
[همه عناوین(324)][عناوین آرشیوشده]