سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کل بازدیدها:----106105---
بازدید امروز: ----1-----
بازدید دیروز: ----21-----
کانون شعر و ادب دانشگاه علوم پزشکی فسا

 

نویسنده:
چهارشنبه 87/1/21 ساعت 9:43 صبح

یه روز از شروع کردن می ترسیدم اما حالا همه اش به این فکر می کنم که نکنه یه روز همه چی تموم شه!

ترسیدم به تو توکّل کردم ، شروع شد ومن اونقدر ادامه دادم که حالا بدون اینکه حتی خودم بدونم کجای این قصه ام همه اش از این می ترسم که قصه تموم بشه و من مثل کلاغی باشم که هیچ وقت به خونه نمی رسه!

البته راست و دروغ قصه ی شروع چیزیه که با بالا رفتن و پایین اومدن نمی شه تشخیص داد که اگه به ماست رسیدیم راست باشه و اگه به دوغ ، یه دروغ محض! اما اگه اینطور باشه فقط یه آرزو می تونم بکنم اونم اینکه کاشکی میون یه دروغ مصلحتی گیر نکرده باشم!

 دیروز هوا ابری بود خیلی دوست داشتم بارون بگیره و من دوباره مثل قدیما زیر بارون تنها با خیال تو قدم بزنم  و دوباره آرزو کنم و با هات حرف بزنم  آخه خیلی وقته که بارون نزده بود آسمون مثل دل من گرفته بود شاید اونم می خواست  با تو حرف بزنه اینقدر از احساس سر شار شده بود که نا خود آگاه و آروم آروم  اشکاش از گونه هاش سر ریز شد و من بین گریه ی  آسمون غم خودم رو فراموش کردم !

و در آخر به خاطر همه چی ممنون  حتی به خاطر اون دروغ مصلحتی که برای چند روز به من امیّد زندگی کردن داد!

                                              بنده ی کوچک تو  :*ستاره *


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • ...
    من یا تو؟
    سکه دوستی!
    بیهوده!
    یاد
    بهار!
    ذهن پنجره!
    !
    تیغ زمانه!
    !!!
    !
    بی صدا
    سر در گریبان!
    از جنس خودم!
    فصل کشتار!
    [همه عناوین(324)][عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • مطالب بایگانی شده

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •